معنی ترت هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
ترت هکاردن
تحریک کردن، وسوسه کردن
ادامه...
تحریک کردن، وسوسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جر هکاردن
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
ادامه...
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوت هکاردن
انباشتن
ادامه...
انباشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
منت هکاردن
سرزنش کردن، نصیحت کردن
ادامه...
سرزنش کردن، نصیحت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نرم هکاردن
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
ادامه...
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
ورا هکاردن
زدودن علف های هرز در زمین، وجین کردن
ادامه...
زدودن علف های هرز در زمین، وجین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
وره هکاردن
حمله کردن
ادامه...
حمله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر هکاردن
پرکندن مرغ و پرنده
ادامه...
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هاکردن
خرناس کشیدن به هنگام خواب
ادامه...
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هکاردن
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
ادامه...
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت کاردن
با سرعت از جایی گذشتن
ادامه...
با سرعت از جایی گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گت هکاردن
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
ادامه...
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
لر هکاردن
بانگ برآوردن گاو گوسفند
ادامه...
بانگ برآوردن گاو گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت بکاردن
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
ادامه...
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چفت هکاردن
جور کردن، تراز کردن تخته ها در نجاری
ادامه...
جور کردن، تراز کردن تخته ها در نجاری
فرهنگ گویش مازندرانی
پرت هکاردن
پودر کردن، ریز ریز نمودن
ادامه...
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
تریک هکاردن
صدای قطره ی در حال فرو افتادن، صدای چکیدن قطره
ادامه...
صدای قطره ی در حال فرو افتادن، صدای چکیدن قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
توت هکاردن
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
ادامه...
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت هکاردن
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
ادامه...
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هکاردن
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
ادامه...
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت هکاردن
پرت کردن
ادامه...
پرت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتک هکاردن
سرپایی شاشیدن، بیرون جهیدن مواد آبکی
ادامه...
سرپایی شاشیدن، بیرون جهیدن مواد آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
تری هاکردن
راندن
ادامه...
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرا هکاردن
چریدن
ادامه...
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترترهاکردن
صدای مقطع و بریده که نشان خرابی وسیله ای یا چیزی است
ادامه...
صدای مقطع و بریده که نشان خرابی وسیله ای یا چیزی است
فرهنگ گویش مازندرانی
ترش هاکردن
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
ادامه...
اخم کردن، عبوس شدن، بازگرداندن مقداری از غذا از معده به
فرهنگ گویش مازندرانی
توره هکاردن
باد کردن، و جلو آمدن، به دیوانگی کشاندن
ادامه...
باد کردن، و جلو آمدن، به دیوانگی کشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنه هکاردن
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
ادامه...
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
فرهنگ گویش مازندرانی
تنک هکاردن
پهن کردن، گستردن
ادامه...
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیت هاکردن
باز کردن پشم یا پنبه
ادامه...
باز کردن پشم یا پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
یر هکاردن
از روی مانعی گذشتن و عبور کردن
ادامه...
از روی مانعی گذشتن و عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی